English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1096 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to keep regular hours U هر کاری را درساعت معین کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
pin wheel U درساعت سازی چرخی که دندانههای استوانهای دارد
knot U واحد سرعت دریایی معادل 01/ 6706 فوت درساعت
knots U واحد سرعت دریایی معادل 01/ 6706 فوت درساعت
knot U [واحد سرعت دریایی معادل ۱۸۵۲ متر درساعت]
false attack U حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
denominate U معین کردن
designates U معین کردن
specify U معین کردن
specifies U معین کردن
specifying U معین کردن
inset U : معین کردن
settle U معین کردن
insets U : معین کردن
settles U معین کردن
designating U معین کردن
designate U معین کردن
allocating U معین کردن
allocates U معین کردن
figure out U معین کردن
limit U معین کردن
draw the line <idiom> U معین کردن
defined U معین کردن
defines U معین کردن
allocate U معین کردن
defining U معین کردن
define U معین کردن
date U مدت معین کردن
to map out U جز بجز معین کردن
timed U وقت معین کردن
To lay down certain conditions . U شرایطی معین کردن
time U وقت معین کردن
pre appoint U از پیش معین کردن
times U وقت معین کردن
pre appoint U قبلا معین کردن
dates U مدت معین کردن
allotted U معین کردن سهم دادن
allots U معین کردن سهم دادن
sanctioning U ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned U ضمانت اجرایی معین کردن
sanction U ضمانت اجرایی معین کردن
sanctions U ضمانت اجرایی معین کردن
allot U معین کردن سهم دادن
delineating U ترسیم نمودن معین کردن
located U جای چیزی را معین کردن
allotting U معین کردن سهم دادن
locates U جای چیزی را معین کردن
locating U جای چیزی را معین کردن
to locate the enemy U جای دشمنی را معین کردن
delineate U ترسیم نمودن معین کردن
delineates U ترسیم نمودن معین کردن
delineated U ترسیم نمودن معین کردن
locate U جای چیزی را معین کردن
officers U افسر معین کردن فرماندهی کردن
destine U مقدر کردن سرنوشت معین کردن
officer U افسر معین کردن فرماندهی کردن
area blocking U سد راه کردن رقیب در منطقه معین
titrate U عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
parsed U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
to impose a curfew U خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
to set measures to anything U برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
parse U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parses U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
overstays U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
cage U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
overstay U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to settle an a U برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
overstaying U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
cages U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
time charter U اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
set up U اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
define U معین کردن معنی کردن
specify U معین کردن تصریح کردن
specify U معین کردن معلوم کردن
specifying U معین کردن معلوم کردن
ascertains U ثابت کردن معین کردن
ascertaining U ثابت کردن معین کردن
ascertained U ثابت کردن معین کردن
ascertain U ثابت کردن معین کردن
defining U معین کردن معنی کردن
delimited U معین کردن مرزیابی کردن
defines U معین کردن معنی کردن
delimit U معین کردن مرزیابی کردن
delimits U معین کردن مرزیابی کردن
defined U معین کردن معنی کردن
specifying U معین کردن تصریح کردن
specifies U معین کردن معلوم کردن
specifies U معین کردن تصریح کردن
delimiting U معین کردن مرزیابی کردن
so U علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
tick mark U علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
ratioing U کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
authorization to copy U اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
tabulation U 1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) U بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
whitewash U سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbles U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash. U کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumble U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
time charter U اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
set U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
periphrastic conjugation U صرف افعال با استعمال غیرضروری فعلهای معین بجای ساده صرف کردن
reforest U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
recondition U نو کاری کردن
stucco U گچ کاری کردن
reconditioned U نو کاری کردن
reconditions U نو کاری کردن
habitual way of doing anything U کردن کاری
garden U درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraved U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
primes U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraves U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardened U درخت کاری کردن باغبانی کردن
engrave U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
messes U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardens U درخت کاری کردن باغبانی کردن
prime U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
mess U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
primed U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
adventurism U اقدام به کاری کردن
shyster U دغل کاری کردن
refashion U دست کاری کردن
splaying U منبت کاری کردن
hammer U چکش کاری کردن
splays U منبت کاری کردن
carve U کنده کاری کردن
carved U کنده کاری کردن
purfle U منبت کاری کردن
granulate U چکش کاری کردن
stick with <idiom> U دنبال کردن کاری
go near to do something U تقریبا کاری را کردن
splayed U منبت کاری کردن
hammered U چکش کاری کردن
hammers U چکش کاری کردن
splay U منبت کاری کردن
flourishes U زینت کاری کردن
inlays U خاتم کاری کردن
inlaying U خاتم کاری کردن
inlay U خاتم کاری کردن
flourished U زینت کاری کردن
flourish U زینت کاری کردن
carvings U کنده کاری کردن
lubrication U روغن کاری کردن
carves U کنده کاری کردن
rodeo U سوار کاری کردن
keen set for doing anything U ارزومند کردن کاری
to brush over U دست کاری کردن
stunt U شیرین کاری کردن
plaster U گچ کاری کردن اندود
the proper time to do a thing U برای کردن کاری
To do something on purpose ( deliberately ). U از قصد کاری را کردن
plasters U گچ کاری کردن اندود
keen set for doing anything U مشتاق کردن کاری
To perform a feat. U شیرین کاری کردن
spackle U بتونه کاری کردن
stunts U شیرین کاری کردن
stunting U شیرین کاری کردن
enamel U مینا کاری کردن
rodeos U سوار کاری کردن
contract U مقاطعه کاری کردن
mind to do a thing U متمایل کردن به کاری
blackjack U مجبوربانجام کاری کردن
manipulation U دست کاری کردن
to touch up U دست کاری کردن
to start out to do something U قصد کاری را کردن
calker U بتونه کاری کردن
to intervene in an affair U در کاری مداخله کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . U محکم کاری کردن
reversion U هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
to persuade somebody of something U کسی را متقاعد به کاری کردن
give someone a hand <idiom> U با کاری به کسی کمک کردن
serviced U ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
boss U برجسته کاری ریاست کردن بر
Recent search history Forum search
1Potential
1incentive
1strong
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1set the record straight
1چیزی که عوض داره گله نداره
1Arousing
1pedal pamping
1construed
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com